تو حیرانی در این هنگامه من هم از تو حیران تر
تو در آغاز آبادی منم هر لحظه ویران تر

در این بنبست ظلمانی رهایی را چه می دانی
فرار از خود بسوی هم و یا از هم گریزان تر

اگر از راه برگردیم سراپا حسرت و دردیم
گذشتن مرگ ماندن درد
کدامین است آسانتر

کدامین پیک را گویم که من هم از تو می جویم
کدامین پیک را گویم که من هم از تو می جویم
نشانت را و ماندم بی خبر هر آن پریشان تر

در این تنهایی ممتد فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیر آمده ناخوانده مهمان تر

در این تنهایی مطلق فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیر آمده ناخوانده مهمان تر


دلم شکسته

امروز رفته بودم پارک ملت با دوتا از دوستان تو پارک با هم در مورد همه چیز حرف زدیم عشق درس زندگی مدل لباس ...و این شلوغیها و چرا اصلابوجود اومد بعدش من رفتم تو فکر هی به خودم میگفتم اگه اینطوری میشد من اینکارو میکردم اگه ااونطوری من اون کار خلاصه به این نتیجه رسیدم که من الان بدبخت ترین آدم دنیام حروم شدم رفت من که نباید انقدر تو این سن مشکل داشته باشم از پارک که اومدم بیرون بچه ها اسرار کردن قدم بزنیم ولی من که دیگه زندگی برام ارزشی نداشت با اینکه تا اون روز عاشق پیاده رو ولیعصر بودم مخالفت کردم و گفتم با تاکسی بریم برای ماشین وایساده بودم که پس از مدتی یه پیرزن جلومون نگه داشت وقتی سوار شدم و دیدم این پیرزن با چه وضعیتی مسافر کشی میکنه از خودم بعدم اومد که اینقدر ناشکری کردم حالا از یه چیز دیگه حالم گرفته شده بود چرا یه پیرزن 70 یا 80 ساله تو این مملکت مسافر کشی کنه فکر کنم تقصیر هممون هستش چون فقط خودمون رو می بینیم و دردهای کوچک خودمون رو در مقابل یه گوشه چشم به دردهای بزرگ آدمها نمی اندازیم سعی کنیم یه ذره نگاهمون رو باز تر کنیم فکر کنم نتیجه بهتری بگریم من که دلم از صحنه امروز خیلی شکست

بلخره این امتحانای ما هم تموم شد خیلی خوشحالم