چشمانت رادوست دارم که بمانند خورشیدیست بر دشت همیشه سرد وجودم
صدایت را می پرستم که همیشه مرا از خواب غفلت بیدار میکند
و ام خودت که نمی دانم می شناسمت یا نه تو که وجودت طوفانی بزرگ در دل کوچک من بپاکرد
ای همیشه شاعرانه
ای همیشه بهار
کاش می ماندی تا به هوای تو و در هوای تو نفس بکشم
بمان ای تبلور عشق در کوچه باغ زندگی .....
فکر کنم پاک ترین احساسی بود که از یک پسر دیده بودم
با سلام
ممنون میشم اگه لینک وبلاگ منرو در وبلاگت قرار بدی اونوقت با یه پیام خبرم کن تا لینک وبلاگت رو در وبلاگم قرار بدم