چند روز پیش داشتم یکی از شعرای مریم حیدرزاده رو واسه خودم خودم می خوندم یکدفعه یکی از بچه های کلاس رسید
وقتی شنید گفت "می خوای من برات همین جا مثل این شعر بگم" من که یکه خورده بودم گفتم خوب بگو اونم گفت نسبتا شبیه شعرای مریم بود ولی البته فقط از نظر ظاهر اونم فقط یکم
بهش هیچی نگفتم چون نمی فهمید که چیزی بگم من به این مو ضوع خیلی فکر کردم دیدم اینها بخاطر این مسخره میکنن که اولا فقط ظاهر شعر و می بینن و به معنی اون فکر نمی کنن ثانیا پیش خودشون فکر نمی کنن این شعرها رو یه دختری داره میگه که نمی تونه ببینه خلاصه اینارو گفتم که ارزش هر چیزی رو بفهمیم یه زره با خودمون صادق باشیم به نظرت مریم حیدرزاده دنیا رو قشنگ تر از خیلی از ماها ندیده
مثل اون موج صبوری که وفاداره به دریا
تو مهی مث حقیقت مهربونی مث رویا
چقدر تازه و پاکی مثل یاسای تو باغچه
مثل اون دیوان حافظ که نشسته لب تاغجه