اول از همه سلام
توی این چند وقتی که دارم اینجا مینویسم با یکسری بر خوردهایی روبرو شدم از جانب دوستان که لازم دونستم یه مقدار از خودم و دلیل اینکه اینجا مینویسم بگم البته اینها نظر شخصی منه
انسان یه موجود اجتماعی و تلاش می کنه تا با رابطه با دیگران نیاز های خودش رو بر طرف کنه
و رابطه بر قرار کردن با دیگران هم راههای مختلفی داره که یکی از اونها نوشتن در وبلاگ هستش ومن هم دوست دارم از این راه هم با دیگران ارتباط بر قرار کنم چون فکر می کنم که
۱ـدر اینجا که ما همدیگرو فقط از رو نوشتهامون میشناسیم خیلی راحت تر حر فهامون رو میزنیم
۲ـدر اینجا با آدمهای بیشتری آشنا میشم
من تا اونجا که  تو وبلاگ دو ستان رفتم فهمیدم که هر کس پیرا مون اون چیزی که دوست داره مینویسه یکی از کامپیوتر میگه یکی از عشق یکی از هک یکی اخبارو....و من هم از خودم می گم اینجااز تنهایهام دلتنگیهام از  چیزایی که ذهنم رو مشغول کرده از سوالهایی مینویسم که تاحالا هیچکس نتونسته جوابشو بهم بده
من اینجا مینویسم تا لحظه های زندگیم رو ثبت کنم و برخورد افراد رو با خودم در دوران های خاص برای همیشه داشته باشم
 من تو این مدت دومستا ن خوبی پیدا کردم و واقعا خوشحالم
خوشحالم نظر آدمهایی رو در مورد خودم میبینم که شاید به خاطر ندیدنم خیلی راحت و صادقانه حررفشون بهم میگن
اما یه ذره هم بگم از مطلب قبلی
تو این نظرها و ایمیل هایی که به من شد در این رابطه واقعا راهنمایی و دلداری بعضی از دوستان خیلی بدردم خورد  مخصوصا بعضی از انتقاد هاکه واقعا به من فهموند که بعضی چیزا تقصیر خودم بود ولی بعضی از دوستان کم لطفی کردن من واقعا انتظار نداشتم خوب اگه من و فکرای منو قبول ندارن خوب دلیل نداره بیان منو محاکمه کنن و هر چی..............
خلاصه میدونم زیاد حرف زدم ولی امیدوارم اینجا که انقدر ساده و بیریاست خراب نشه و من بتونم با شما دوستای خوبم همیشه باشم
راستی یه چیز یادم رفت برای من دوستی با دختر وپسر فرق میکنه خیلی من دوست دارم  عاشق شم من دوست دارم یکی منو دوست داشته باشه من شاید تو دانشگاه با خیلی از دختر ها دوست باشم ولی من با یه دختر همیشه  رابطه متفاوت دارمو فکرکنم همه نیاز دارن به این رابطه که بعضی این رو تو خودشون می کشن و بعضی ازدواج میکنن و...
شاد باشین

امشب از اون شب هایی که بدجوری دلم می خوا د بنویسم امیدوارم بتونم همه اون حرفهایی که می خوام بزنم

همین چند وقت پیش بود که یهو دلم واسه خودم تنگ شد همون باعث شد که کلی بخودم فکر کنم اگه مطلب های قبلی رو خونده باشین گفته بودم می خوام از خو دم بنویسم تا به خودم برسم می خواستم از خاطراتم با دوست دخترام بنویسم ولی دیدم یه مشکلی داره و اینکه بعضی از کسانی که نباید آدرس وبلاگمو داشته باشن دارن و نمی تونم بنویسم (امیدوارم بفهمین چی می خوام بگم)خلاصه تصمیم گرفتم ننویسم ولی امشب میخوام یه ذره از حال خودم و از فکرهایی که تو سرم هستش براتون بگم
من الان حدود۲۰ـ۲۱ سالم یادمه اولین بار هم که با کسی دوست شدم کلاس سوم راهنمایی بودم)منظورم دختره)البته شاید اونوقت انگیزم خیلی برای دوست شدن با الان فرق می کرد ولی در کل میخوام بگم من تو این چند وقت با خیلیا دوست بودم وحالا که از بالا به همه این روابط نگاه میکنم می بینم چه بهایی رو واسه این ماجراها دادم

من احساس میکنم وقتی با یه دختری دوست میشم روحم رو با اون قسمت میکنم یا به نوعی خودمونی باهاش قاطی میشم ولی وقتی که می خوام از ش جدا شم یه قسمت از روحم رو پلوش جا میزارم و حالا پس از این همه سال حس میکنم قسمت بزرگی از وجودم که در اختیارم باید باشه رو جا گذاشتم پلو اونا

کاش میشد تا حالا با هیچ دختری آشنا نمیشدم( نمی خوام بگم اونا بدن )خلاصه اینم از ماجرای ما حالا نه راه پیش دارم نه راه پس یه روز میگم دیگه باهیچکی نباش مهدی یه روز میگم تو بدون دختر نمی تونی باشی نمی دونم با خودم چیکار کنم با روح تیکه تیکه شده ای که شاید خیلی از جاها کاملشوباید لازم داشته باشم

در دو روز عمر کوته سخت جانی کردم

با همه نامهربانان مهربانی کردم

همدلی هم آشیانی هم زبانی کردم

بد از این بر چرخ بازیگر امیدم نیست نیست

هدیه از ایام جز موی سپیدم نیست نیست

سلام 
ببخشید که دوباره چند وقت شد که نتونستم بنویسم تو این چند وقت  که ننوشتم پدر یکی از دوستام فوت کرده بود خیلی ناراحت شدم آدم صبح که از خواب پا میشه کلی فکر توی مغزش داره ولی یه اتفاق باعث میشه همه اون فکر ها بپرن پی کاره خودش نمیدونم زندگی انقدر مسخره هستش یا من هنوز نفهمیدمش نمی دونم....
این شعر رو هم تقدیم می کنم به عطای عزیزم که قدر داداشم دوسش دارم

برخیز که از غیر تو مرا دادرسی نیست        گویی همه خوابند،کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز،از آن خاک به این خاک           جز رنج سفر از قفسی به قفسی نیست